سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگار نازنین ما

سفارش تبلیغ

از:   دوشنبه 87/12/12  ساعت 3:40 عصر  

نگار و خاله مهربون-1

از آنجایی که من و نگار جزء مامان ها و نی نی های خوش اقبال بودیم، وقتی نگار 4 ماهش شد و مامان دیگه باید میرفت سر کار (چون در غیر اینصورت چرخه اقتصادی کشور مختل می شد)، تو این شهر غریب و در اوج تنهایی و بی کسی ، یک خاله مهربون قبول کرد که از نگار کوچولو نگهداری کنه. و اینگونه بود که درهای لطف و رحمت خدا به روی ما باز شد و از آن همه کابوس شبانه و فکر و خیال نجات یافتیم.خاله مهربون و نگار با هم ماجراها داشتند و با تمام سختی ها و مشقت ها با هم روزگار می گذراندند.سختیهایی چون شیر نخوردن های نگار،اعتصاب غذایی 24 ساعته، بی خوابیهای نگار،شیطنت های غیر منتظره و غیر قابل پیش بینی نگار جون،بعضی وقتها مریض شدن های نگار یا خاله،تلاش خاله برای درس خواندن و ورود به دانشگاه  و...

آخه خاله مهربون تا حالا نی نی بزرگ نکرده بود و نی نی اولین باری بود که یه خاله مهربون داشت که باید از صبح تا بعد از ظهر جای مامانش رو پر میکرد.

تا اینکه خاله مهربون به خیر و سلامتی دانشگاه قبول شد و شد خاله مهربون دانشجو.حالا دیگه نگار کوچولوی ما 5/1 ساله شده بود.خاله مهربون باید درس میخوند تا مهندس بشه . اما نی نی هم باید بزرگ میشد تا بتونه مهندس بشه.خلاصه خاله قبول کرد تا باز هم پیش نگار بمونه تا هر دوشون یه روزی مهندس بشن انشاءلله.

خلاصه روزگار می گذشت .خاله مهربون رو نمیدونم اما نگار روز به روز علاقه اش به خاله بیشتر می شد.بعضی روزها با هم دعواشون می شد،بعضی روزها روابط عشقولانشون بیداد میکرد،بعضی روزها صبح خاله خواب می موند و مامان بازم اداره اش دیر میشد.ایام امتحانات خاله هم  بماند.مامان و بابا نوبتی مرخصی میگرفتند .بعضی وقتها باید مریض می شدند تا بمانند خونه و گاهی از نیروهای کمکی شهر های دیگر مدد گرفته میشد.(عمه ها و مامان بزرگ ها و ...).خلاصه دو ترم به خیر و خوبی گذشت و خاله چند قدمی تا مهندسی پیش رفت.ناگفته نماند در همین اثناء بابای نی نی هم درس میخواند و مامان نی نی نفس زنان تلاش میکرد تا نی نی تنها نماند.تا اینکه دو سال و سه ماه گذشت.و نگار کوچولوی ما شبیه بچه های دو سال و سه ماهه شد و دیگه اندازه بچه های دو سال و سه ماهه درک میکرد و متوجه امور میشد.بابا دانشگاه قبول شد و مجبور بود آخر هفته ها برود تهران.درس های خاله روز به روز سخت تر میشد.اوضاع کاری مامان کاملا نابسامان و آشفته شده بود.(از شما چه پنهان شهر هم نا امن شده بود و از گوشه و کنار اخبار جدیدی از سرقت، آدم ربائی و ... به گوش میرسید) . و یک روز خاله مهربون گفت که دیگه نمیتونه بیاد پیش نگار ...                          ادامه دارد...


نظرات شما ()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عروسی
مهمونی و کمک های نگار کوچولو
نگار و خاله مهربون-1
ببعی
کودک من
[عناوین آرشیوشده]

درباره خودم


نگار نازنین ما  
من نگار کوچولوی قند عسل هستم.خدای مهربون در 30 شهریور 1385 منو به مامان جون و باباجون گلم هدیه کرد.یک هدیه نازو دوست داشتنی.

لینک دوستان


محیا عسل
امیرعلی
محمد مهدی
آرین کوچولو

فهرست

29512 :کل بازدید
6 :بازدید امروز
1 :بازدید دیروز

لوگوی خودم


نگار نازنین ما

آوای آشنا


آرشیو


دی 1387
آذر 1387
مهر1387
شهریور1387
مرداد1387
تیر1387
خرداد1387
اردیبهشت87
بهمن 1386
اسفند1386