سلام به همه مهربونها.وقتم خیلی کمه ولی خیلی وقته از نگار چیزی ننوشتم.آخه این اواخر نگار خیلی تغییر کرده.دخترم بزرگ شده و کلی توانمند.از اونجایی که مامان و بابا همیشه وقت کم دارند نگار مجبوره خیلی از کارهای مربوط به خودشو خودش انجام بده و تا حالا پیشرفت خوبی داشته.کفش و جورابشو خودش در میاره و میذاره تو جاکفشی،بعضی از لباساشو خودش عوض میکنه ، اسباب بازیهاشو جمع میکنه(2 دقیقه بعد مجدداً پخش میکنه)، هر چیزی رو که نیاز داره به هر زحمتی شده از کشوها،کابینت،روی میز و ... برمیداره.صندلی رو میبره جلوی ظرفشویی و دست و صورتشو(بعلاوه زمین و در و دیوار) میشوره،خودش برای خودش آواز میخونه،قصه میخونه.دیروز جلوی آشپزخونه خورد زمین و بعد برای خودش میخوند: نگار افتاد زمین وای ..وای..نگار افتاد زمین وای ..وای.. خلاصه جارو میکنه،سفره تمیز میکنه ،تمام دیوارها،تلوزیون،کابینت ها و ... را گردگیری میکنه(بعضاً با دستهای چرب و چیلی).
چند روز پیش میخواست در اتاق رو باز کنه و دستش نمیرسید، بهش یاد دادم یه بالش بذاره زیر پاش تا دستش به دستگیره برسه.دفعه بعد بالش پیدا نکرد و بدو رفت یه کاغذ آورد گذاشت زیر پاش تا در رو باز کنه...
بکبار هم داشتم اتاقشو مرتب میکردم.مدام در میزد و میگفت مامان در بازی بیاد تو.باباش گفت با دمپایی در بزن مامان صداتو
نمی شنوه.و نگار سریع رفت دمپائیهاشو پوشید و برگشت و دوباره شروع کرد به در زدن.حالا نقش دمپایی این وسط چی بود شما بگید.لطفاً سریع قضاوت نکنید.باور کنید دخترم شعر توی ده شلمرود حسنی تک و تنها بود،زنبور طلایی،بچه بی دندون،خاله مرغابی و عروسک مست و ملنگ رو کامل بلده بخونه.
|