سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگار نازنین ما

سفارش تبلیغ

از:   سه شنبه 88/3/5  ساعت 2:52 عصر  

مهمونی و کمک های نگار کوچولو

 

سرم خیلی شلوغه و کارهام زیاد.فرصت کافی برای گذاشتن مطلب جدید ندارم.اما نتونستم از این مورد آخری چشم پوشی کنم.باید بدونید جمعه گذشته بر من چه گذشت.

از شما چه پنهون بعد از مدت ها بالاخره فرصتی پیش آمد تا ما عمه نگار کوچولو رو که به تازگی عروس خانم شده پاگشا کنیم.(چون بابای نگار از هفت روز هفته چهار روز را نیست.و از سه روز باقیمانده دو روز مأموریت اداری است تا شب و یک روز باقیمانده را هم باید صرف امور بانکی و اداری و خرید منزل و ... نماید)خلاصه اینکه قرار شد جمعه شب ما مهمونی داشته باشیم.توجه داشته باشید که پدر خانواده تا جمعه عصر منزل نبودند و من ماندم و نگار خانوم گل و نظافت خانه و تدارکات لازم جهت مهمانی.البته نگار جون هم از ساعت 7 صبح بیدار شد و اصرار داشت که به من کمک کنه و هر چقدر التماس کردم که من کمک نمی خواهم قبول نکرد.

نمی توانم تمام موارد پیش آمده را براتون بازگو کنم چون بعضیها اصلا" گفتنی نیستند.تنها به چند مورد کوچک اکتفا میکنم.تصور کنید من تمام خانه را با دقت جارو کردم،گردگیری کردم و تمام شیشه ها و آینه ها رو تمیز نمودم و ساعتی نگذشته بود که تمام خانه پر شد از اسباب بازی و دستمال کاغذی خرد شده.تا آمدم دوباره جمع آوری کنم متوجه شدم نگار جون یک عدد بستنی سالار با طعم توت فرنگی را باز کرده تا نوش جان کنه و از قضا بستنی در حال آب شدن و چکه کردن روی فرش بود.نگارجون خواست سریع بره دستمال بیاره که پای مبارکشو گذاشت توی پاکت بستنی و با پای آغشته به بستنی توت فرنگی دوید روی فرش....

-         دقایقی بعد نگار جون تصمیم گرفت تمام شیشه ها و آینه ها را با شیشه پاک کن برای من تمیز کنه و صحنه نهایی آن جداً هنرمندانه بود و اثر دستان هنرمند او به وضوح دیده میشد.

-         دقایقی بعد .. جای پای نگار و شکلات صبحانه روی سرامیکها که با مشقت تمام با مواد شوینده شسته بودم به چشم میخورد(میدونید.. آخه هر کار جدیدی رو که شروع میکردم نگار کار قبلی رو تکمیل میکرد)

-         برای ناهار نگار هم زیرسفره ای و هم سفره انداخته بودم و بعد از ناهار در یک چشم به هم زدن تمام خرده نان ها و برنج روی فرش پخش شد .راستش تا من ظرفها بر میداشتم نگار سفره رو همون جا تکانده بود..

-         موقع درست کردن سالاد و اصرار نگار که من میخواهم کمک کنم آخر سر تخته وایت بوردش رو آورد و با یک چاقوی پلاستیکی مشغول شد و یک بار که خیلی سرگرم کار بود شیرجه رفت تو شیشه میز ناها خوری و من کارد آشپزخانه به دست ، تو هوا گرفتمش.

-         و اما درست کردن سس سالاد و چرخیدن من دور آشپزخانه (در حین درست کردن سس) و نگار که صندلی به دست دنبال من میدوید تا انگشت بزنه توی سس.

-         و خورشت قرمه سبزی که نگار تمام لیموهای توی خورشت را میخواست.

 

از اسباب بازی های نگار که هر نیم ساعت یکبار در سراسر خانه پخش میشد و دیوارهای خط خطی و جای دست نگار روی آینه ها و شیشه ها بگذریم.

-         باید می دیدید وقتی رو که دیدمش اشک تو چشماش جمع شده و نفسش حبس شده و من ترسیدم و گفتم چی شده مامان؟! گفت بادکنک قرمزم رو قورت دادم.

-         یا وقتی که صدای جیغش اومد و تا رسیدم دیدم از روی تختش پریده روی چمدان و انگشت کوچیک پاش رفته لای قفل چمدان.

-         و آنوقتی که وارد اتاق شدم و دیدم هر آنچه لباس توی کمد و کشوها داشته روی زمین پخشه.

-         و از همه بدتر لحظه ای که دیدم روی اپن  آشپزخانه است.

-         و آن وقتی که تمام مبل ها رو هل داده بود و آورده بود وسط اتاق و فرش ها جمع شده..بهش گفتم چیکار کردی ؟میگه توپم افتاده بود پشت مبل!!!!!!!!!!!!!

       

وجداناً شما بودید خل نمی شدید؟جیغ نمی کشیدید؟موهاتون رو نمی کندین؟گریه نمی کردید؟ قضاوت با شما...

 

 


نظرات شما ()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عروسی
مهمونی و کمک های نگار کوچولو
نگار و خاله مهربون-1
ببعی
کودک من
[عناوین آرشیوشده]

درباره خودم


نگار نازنین ما  
من نگار کوچولوی قند عسل هستم.خدای مهربون در 30 شهریور 1385 منو به مامان جون و باباجون گلم هدیه کرد.یک هدیه نازو دوست داشتنی.

لینک دوستان


محیا عسل
امیرعلی
محمد مهدی
آرین کوچولو

فهرست

29548 :کل بازدید
0 :بازدید امروز
2 :بازدید دیروز

لوگوی خودم


نگار نازنین ما

آوای آشنا


آرشیو


دی 1387
آذر 1387
مهر1387
شهریور1387
مرداد1387
تیر1387
خرداد1387
اردیبهشت87
بهمن 1386
اسفند1386