میدونم که خیلی دیر به دیر سر میزنم، چاره ای نیست سرم خیلی شلوغه.نگار آنقدر شیرین زبون شده که دوست دارم درسته قورتش برم.کتاباشو از اول تا آخر از حفظ میخونه،قصه هایی رو که براش می سازم آنچنان با آب و تاب برام تعریف میکنه که براخودم هم جالب و شنیدنی میشن.وقتی برام حرف میزنه به شدت هیجان زده میشه، آب دهنشو قورت میده و نفسش حبس میشه و چشماش گرد.قیافش واقعا" دیدنی میشه.
وقتی دعواش میکنم حرفهایی میزنه که من دعوا یادم میره:مامان اذیت نکن دیوونت میکنم ها!مامان جون دعوا نکن دعوا کار بچه های بده.
یکبار شلوارشو خیس کرده بود.دیدم میگه :مامان بیا منو دعوا کن.گفتم چرا؟گفت: کار بد..هگار جیش کرده.بعد که رفتم پیشش اخم کرده بود و شروع کرد با خودش دعوا کردن:این چه کاریه من کردم ها؟خیلی بی ادبم. بچه بد...
یا وقتی که مؤدب میشه:دستت درد نکنه برام عروسک موش خریدی خرگوش هم بخر.
دستت درد نکنه منو سرگرم کردی.(تو ایستگاه راه آهن موقع نماز یه دختر خانم باهاش بازی کرد تا من نماز بخونم،موقع خداحافظی اینطوری ازش تشکر کرد )
اگه خواستی بازم برام پفیلا بخر.
وقتی مهربون میشه:مامان حالت خوب نیست؟مریض شدی؟قرص خوردی؟الهی بمیرم.خوب میشی.(بعضی وقتها هم میگه الهی بمیره!!)
و اما مکالمات تلفنی نگار:الو..سلام.حالت خوبه؟بد نیستی؟دماغت چاقه؟کیفت کوکه؟کاری نداری؟خدافظ.
|