بندر گناوه-ساحل خلیج فارس-اسفند 1386
این دومین باری بود که نگار دریا را می دید.به قول بابا جونش اگه ولش میکردیم تا آخر دریا میرفت.عشق و علاقه نگار به شن و ماسه کنار دریا دیدنی بود . 5 بار لباساشو عوض کردم آخر بی فایده.تمام سرو صورت و گردنش پر از شن بود.البته کلی هم شن خورده بود.شنهای شور و خوشمزه...
چند تا اسب هم کنار ساحل بود که نگارجون مدام بهانه اونارو میگرفتو میگفت اب اب ... وقتی نزدیک میبردمش قانع نمیشد و دستشو دراز میکرد تا مژه های اسب بیچاره رو بگیره آخه نگار به مژه علاقه خاصی داره و مژه های همه عروسکاشو کنده.هرچی من از آقااسبه میترسیدم و فاصله میگرفتم نگار بیشتر بیتابی میکرد و داد میزد اب اب (فکر کنم اسبه هم کلی تعجب کرده بود).
برای اینکه حواسشو پرت کنم بردمش روی اسکله و دریا رو نشونش دادم و این تازه اول دردسر بود چون اینبار میخواست از روی اسکله دستشو بزنه تو آب و اینبار بجای اسب داد میزد آبه به (یعنی آب بده) آخه کلی هم تشنه شده بود و میخواست از دریا اونم از بالای اسکله آب بخوره...
|