سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگار نازنین ما

سفارش تبلیغ

از:   دوشنبه 87/4/17  ساعت 12:7 عصر  

نگار مهربون

سلام به همه دوستان خوبم.مدتی است که بخاطر مشغله های زیاد فرصت نکردم مطلبی بنویسم.اما انگار روزمرگیها دست از سر ما برنمی دارند.تو این مدت نگار خانوم ما خیلی خیلی تغییر کرده.اصلاً انگار بچه ها با ورود به یک دوره جدید ، حتی با گذشتن چند هفته تغییرات زیادی می کنند.نگار تقربیباً جمله گفتن را شروع کرده و حرف زدنش جداً بامزه شده.میگه مامان جون،باباجون،نگارجون،نی نی جون،میمیت جون(که منظور پستونک معروفشه-گفته بودم که عاشقشه).بعضی وقتا محبتش گل میکنه و از آب سردکن هزار تا لیوان آب میاره و میگه بیا...مامان...آب.بوخو.البته میدونید که بیشتر به عشق آب ریختن تو لیوانه که این کارو انجام میده.دو هفته پیش بابا جونش بخاطر اینکه لیوان آب را برگرداند روی زمین دعواش کرد و حالا روزی صد بار با هیجان و خوشحالی این داستان رو برای من تعریف میکنه: مامان...بابا...دفا من میگم چرا؟میگه آب...زمین و کلی میخنده.دیگه اینکه خیلی حواسش هست که من توی خونه دمپایی روفرشی بپوشم.نتیجه اینکه دیشب ساعت 12 شب دمپایی منو آورده بود و اصرار داشت که مامان..بیا دپی بپوس.و به هیچ عنوان کوتاه نیومد تا مامان جونش دمپائیهارو پوشید.بعدش مرتب میگفت:قصته (یعنی همون قصه) و تازه اینجا سناریوی قصه گفتن من و نگار شروع میشه ...


نظرات شما ()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عروسی
مهمونی و کمک های نگار کوچولو
نگار و خاله مهربون-1
ببعی
کودک من
[عناوین آرشیوشده]

درباره خودم


نگار نازنین ما  
من نگار کوچولوی قند عسل هستم.خدای مهربون در 30 شهریور 1385 منو به مامان جون و باباجون گلم هدیه کرد.یک هدیه نازو دوست داشتنی.

لینک دوستان


محیا عسل
امیرعلی
محمد مهدی
آرین کوچولو

فهرست

29598 :کل بازدید
3 :بازدید امروز
2 :بازدید دیروز

لوگوی خودم


نگار نازنین ما

آوای آشنا


آرشیو


دی 1387
آذر 1387
مهر1387
شهریور1387
مرداد1387
تیر1387
خرداد1387
اردیبهشت87
بهمن 1386
اسفند1386